من غمگينم...........چون مامان غمگينه..........نصيحتم هم نکنيد که
الان نبايد غمگين باشم و الان وقت شاد بودن و بيخيال بودن و از اين
حرفاس...........همه اينها رو خودم ميدونم.....ولی نميتونم شاد باشم وقتی
مامان رو اينطوری ميبينم......درکش ميکنم و حق بهش ميدم.........همه
تلاششو ميکنه که من نفهمم ولی نميتونه ازم پنهان کنه......حوصله نوشتن
ندارم و ميخوام از دفتر خاطرات مامان کپی کنم.ميخوام دقيقا حرفهای خودش رو
بنويسم.........اميدوارم هيچوقت نفهمه من دفترشو يواشکی ميخونم...........
ترمه عزيزم(راستی اين اسم منه) نميدونی جقدر دلتنگتم و جقدر بي
تابتم!بغض شديدی دارم.اين روزها خيلی اذيتت کردم .فقط دعا ميکنم که روت
تاثير نذاشته باشه.چقدر تلاش کردم تا ايده آل ترين رفتارم داشته باشم ولی
هروقت رو چيزی زوم کردم تا بهترين باشه بدترين شد.انرژی منفی نيست به
خدا.اين اتفاق ميافته.هميشه خيلی از حرفام رو نميتونم به کسی بزنم و تو
درونم ميمونه , الان که تو تو درونم هستی حق داری بدونی ولی فقط تا زمانی
که اون تويی.....به خودم قول دادم وقتی به دنيا اومدی هيچ خاطره تلخی رو
برات تعريف نکنم و بهت هيچوقت نگم اين روزها که از خونه دور بوديم و من
فکر ميکردم شادترين روزهای زندگي مون هستش تبديل شدن به روزهای غم انگيز.چقدر
دعا ميکنم که ای کاش ميموندم و ای کاش راه برگشت داشتم......من اشتباه
کردم که با وجود دونستن شرايط اينجا اومدم.بازم گول اعتماد کردنم رو
خوردم..... بازهم پشيمون شدم از اينکه صادقانه حرف دلم رو زدم.جزئيات رو
نمينويسم چون يه مشت حرفهای خاله زنکی و هيچ جذابيتی برات نداره..... ديگه
اون آدم سابق نخواهم بود.....از يه نفر لطمه خوردم که هيچوقت فکرشو
نميکردم(مطمئن باش بابا نيست) و انتقام ميگيرم......يه حس بدی بهم دست
داده.از يه نفر که دوسش داشتم احساس ميکنم متنفر شدم و خودش باعث
شد...........من يه حرفی رو در کمال صداقت زدم و اون وانمود کرد که چقدر
چقدر درکم ميکنه ولی بدجوری حالم رو گرفت..........فکر کرد نقشه کشيدم و
برای اينکه بهم ثابت کنه حرفم براش مهم نيست بدترين کاری رو که ميتونست
باهام کرد............
تنها چيزی که آرومم ميکنه باباته.......جدی ميگم ...فقط به خاطر وجودش
و خوبيهاش اين آدم رو تحمل ميکنم.5 سال تلاش کردم تا روابطی متفاوت از
روابط آدمهای ديگه با بعضی از آدمها داشته باشم...........5 سال تلاش کردم
تا يه عروس متفاوت باشم.....به همه رفتارهای سنتی پشت پا
زدم........خواستم بين اطرافيانم فرهنگ سازی کنم و دوری کنم از يک سری
رفتارهای کليشه ای...........
ولی نشد و من شکست خوردم............الان سراسر بغض و انتقام هستم..............و از اين حالت متنفرم....
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده توسط وحید | لينک ثابت
| 10 آذر 1389برچسب:,
برای تبادل لینک سه جانبه ابتدا سایتی را که به نمایش در خواهد امد ( alvandciti.mihanblog.com ) لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک در سایت شما لینکتان به طور خودکار درلینک باکس قرار میگیرد.
توجه کنید که تبادل لینک سه جانبه بهترین روش برای بالا بردن رتبه وبلاگتان میباشد